آیدا کوچولوی ماآیدا کوچولوی ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
داداش امیدمداداش امیدم، تا این لحظه: 26 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

مسافرکوچولو

اولین برف زمستونی

سلام امروزشهر ما برف بارید ومامانی صبح که برف رو دید یه عالمه بوسه فرستاد سمت آسمون برای خدا با وجودی که مامانی سرمای سختی خورده ولی دلش طاقت نیاورد این روز رو از دست بدیم  از یه بابتم روزای برفی رو باید غنیمت شمرد انقدر که کم پیش میاد خلاصه زنگ زد به بابائی که سر کار بود که از قرار بابائی هم یه روز شلوغ داشت وحسابی مشغول بود ولی اونم دلش نیومد نیاد ونریم توی طبیعت برفی خلاصه بابائی هم اومد وزدیم بیرون وعکسای برفی هم گرفتم واما عکسها   اینجا یه چند نفر داشتن رد میشدن سرک کشیدم ببینمشون! واینجا لیز خوردم روی برفا ودیگه حاضر نشدم رو برفا وایسم ...
18 دی 1393
1156 14 18 ادامه مطلب

کریسمس مبارک

یکی ازخوبی های  ما بچه ها اینه که دنیامون واحده به دور ازرنگ ونژاد ودین وآئین ومذهب ،هر شادی رو دوست داریم کریسمس به همه ی بچه های جای جای دنیا که سال نوشون رو با زمستون"فصل من"آغازمی کنندمبارک. ودیشب یعنی شب سال نو میلادی من برای اولین بارچند قدم راه رفتم وهمه رو شوکه کردم ...
11 دی 1393

این روزا

سلام روز دوشنبه من رفتم مرکزبهداشت برای چکاب وواکسن 1 سالگی شده بودم یه دختر 80 سانتی 5/9 کیلوئی وهمه چیز خداروشکر نرمال بود واکسن 1 سالگی دردش از همیشه کمتر بود ومن خیلی کم گریه کردم اصلا هم بعدش اذیت نشدم آقای واکسیناتور گفت احتمال داره 3/4روز بعد یه حالت سرماخوردگی خفیف بهم دست بده که خود به خود هم فروکش میکنه! واتفاق جالب روز تولد واقعیم یعنی هفتم دی این بود که بدون هیچ کمکی از جام پاشدم طی یک عملیات انتحاری قبلش دستم رو به جائی میگرفتم بعد کم کم خودم رو جدا میکردم ومی ایستادم اما دقیقا روز تولدم خودم از زمین بلند شدم وشروع کردم واسه خودم دست زدن این دست زدنا مال اینه که من هر وقت ایستادم همه برام دست زدن منم به این ن...
10 دی 1393

معجزه

معجزه که حتما نباید عصای موسی باشد یا شق القمر! معجزه یعنی تولد تو...   یک سال گذشت از اولین دیدار من ودخترم ...
7 دی 1393

جشن تولد

سلام روز 5 شنبه 4 دی ماه جشن تولد من برگزار شد ومن خیلی دختر خوبی بودم وبهم خیلی خوش گذشت مهمونی من مادر بزرگام ودائی هام وخاله جونم وبارانی بودن وبانو خانوم که خیلی زحمت کشیدو4 نفر غائب داشتیم داداش مسعود وداداش عرفان به خاطر امتحان وداداش حسین به خاطر سفر زیارتی وعمو محسن به خاطر مشغله ی کاری تشریف نیاوردن ومنم از دستشون ناراحت شدم ودائی علی جون اینا وخاله جون وبارانی با وجود مشغله ی فراوون اومدن اصل مهمونی 5 شنبه بود نهار جاتون خالی باقالی پلو با ماهیچه بود وعصرم تولد بازی بود وشب رو هم رفتیم رستوران شقایق وحسابی خوش گذروندیم وکلی هم کادو گرفتم وحالا تولد به روایت تصاویر اول لباس وکفش وتل ویژه ی تولدم با تم قرمز  کا...
4 دی 1393
1